ره جو. راه جوی. که راه را بجوید. که در جستجوی راه باشد: سپه دشمن او را رمه ای دان که در او نه چراننده شبان است و نه ره جوی نهاز. فرخی. از اندیشۀ دل سبک پوی تر ز رای خردمند رهجوی تر. اسدی. رجوع به راه جو و راه جوی شود
ره جو. راه جوی. که راه را بجوید. که در جستجوی راه باشد: سپه دشمن او را رمه ای دان که در او نه چراننده شبان است و نه ره جوی نهاز. فرخی. از اندیشۀ دل سبک پوی تر ز رای خردمند رهجوی تر. اسدی. رجوع به راه جو و راه جوی شود